داستان از جایی شروع می شود که استپان آرکادیچ به همسر خود داریا الکساندرونا خیانت میکند و رابطهای نامشروع با یکی از خدمتکاران خود برقرار میکند. آناکارنینا که خواهر استپان آراکادیچ هست از سن پترزبورگ به مسکو میآید تا اختلافات برادرش با همسرش را حل کند. حضور آناکارنینا در مسکو و آشناییاش با شخصی به نام ورونسکی موجب اتفاقات بهوجودآمده در داستان میشود.
گرچه اسم کتاب آناکارنینا هست ولی نزدیک نیمی از داستان در مورد شخصی به اسم کنستانتین لوین است که دلباختهی کیتی خواهر داریا الکساندروناست و دوست صمیمی استپان آراکادیچ هست.در طول این داستان طولانی در کل آنا و لوین دو بار بیشتر دیدار نمیکنند؛ ولی وجود آنها بر زندگی یکدیگر تاثیر زیادی میگذارد.
از این اثر سترگ فیلمهای بسیاری هم ساخته شده که شاید بهترینشان فیلمی بود که سال ۲۰۱۲ به کارگردانی جو رایت با بازی کیرا نایتلی در نقش آناکارنینا ساخته شد؛ گرچه این فیلم خیلی خوب ساختهشده ولی بهنظرم بهمانند بسیاری اقتباسهای دیگر سینمایی، نمیتواند همان حسوحالی را که از خواندن اصل اثر به خواننده منتقل میشودْ تداعی کند. تولستوی بزرگ در این اثر بهطور ویژهای به زوایای روانی هر شخصیت پرداخته و در کنارش بهنظر میآید که عقاید مذهبی خودش را هم در افکار لوین در داستان گنجانده که قطعا از خواندنش لذت میبرید.
لئون تولستوی که خود فردی اشرافزاده بود در به تصویر کشیدن زندگی اشرافی در رمانش بسیار موفق بوده است. به گفتهی خودش رمان آناکارنینا نخستین رمان واقعی او و یک داستان حماسی منثور است.
معرفی کتابی دیگر: عقاید یک دلقک
لازم میدانم در مورد دو شخصیت مورد علاقهام در این کتاب بیشتر صحبت کنم؛ البته شاید با من مخالف باشید که بگویم شخصیتهای مورد علاقهام الکسی الکساندرویچ شوهر آناکارنینا و داریا الکساندرونا همسر استپان ارکادیچ هستند. الکسی الکساندرویچ که میبیند همسرش به او خیانت میکند ولی حاضر است آن را ببخشد و فراموش کند؛ حتی وقتی متوجه میشود فرزند آنا از خودش نیست، باز هم حاضر است او را ببخشد.
اگر روسیه را با جنگوصلح میتوان شناخت، تولستوی را با آنا کارنینا باید دید.
داریا الکساندرونا هم که متوجه خیانت چندین و چندبارهی شوهرش میشود باز هم هر بار از در بخشش درمیآید. اشتباه نکنید، او احمق نیست بلکه تنها عاشق است، بیش از هرچیزی در دنیا عاشق فرزندانش، و این عشق آنچنان قدرتی در دلش قرار داده که میتواند هر کسی ا با هر درجه از قساوت ببخشد؛ داریا گاهی اوقات به این فکر میکند که ای کاش از شوهرش جدا میشد.
جالب است بدانید زمانی که آنا رسوا میشود و همگان او را زنی بدکاره خطاب کرده و طردش میکنند، داریا تنها کسی است که به دیدنش میرود، بی هیچ خجالتی و رفتارش را بههیچوجه اشتباه نمیداند. شما بگویید چنین شخصی را نباید دوست داشت؟
اصلا بیایید فرض کنید روزی عاشق زنی شدهاید که متأهل است یا برعکس، شما زنی هستید که متأهل هستید و دلباختهی مردی دیگر. حال طرف دیگر را مرور کنیم، فرض کنید دختری هستید که دو مرد عاشق شمایند و شما به آن شخص که از دید منطق و البته عرف و فرهنگ جامعه شایستهتر تلقی میگردد، پاسخ رد میدهید؛ ولی در عین حال در انتظار مردی روزگار سپری میکنید که دلباختهی زنی دیگر است. این پینوشتی از آنا کارنیناست که باید بخوانید تا به عمق کشش و جذابیتش پی ببرید.

…
جملاتی از رمان که به دلم نشست را برایتان مینویسم:
- خانوادههای خوشبخت همه مثل هماند؛ اما خانوادههای شوربخت هر کدامْ بدبختی خاص خود را دارند.
- موضوع این است: فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگری میشوی …
- معذرت میخواهم، ازاینجادیگر هیچ حرفت را نمیفهمم. مثل این است که … این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نامفهموم است که فرض کن وقتی اینجا خوب سیر شدیم از کنار دکان نانوایی که رد میشویم یک نان قندی بدزدیم.
- در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفتهاند